سیدمحمدسیدمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه سن داره

يكی يه دونه ، عزيز در دونه

بایــــــــــــی

به محض این که میبینی تو آشپزخونه مشغول ظرف شستن یا پخت غذام میای و میگی : بایـــــــــــی یعنی من بزار رو کابینت یا ماشین لباسشویی تا کاملا به اوضاع و احوال  اشراف کامل داشته باشی (بایـــــــــــــی در فرهنگ لغات جنابعالی هم به معنای پایین هم به معنای بالا به کار میره ) ...
21 مرداد 1391

امروز

چقدر فعال شــــــــــــــــــــــدم من!!!!!!!!!!!!!!!!! یه خورده پیش خاله تماس گرفت و گفت آغاجون میگن واسه افطار بیاین اینجا قربون پدر و مادر خوب و صبورم برم من هفته که هفت روزه هشت روزش رو ما خواهر برادرا و نوه ها اونجاییم.خداییش خیلی مهمون نواز و مهربونن ایشالله سالیان سال سایه ی پر برکتشون روی سرمون باشه حالا چرا من فعال شدم ؟ میگم برات آخه مواد پیراشکی رو درست کردم ببرم واسه بچه ها عجب عمه مهربونیم مــــــــــــــــــــــــن خب بسه خودم رو تحویل بگیرم . بریم سراغ قندعسلی جونم واست بگه گل پسر مامان داره میوه مورد علاقش رو نوش جان میکنه بـــــــــــــله درسته! داری نــــــــــونه میخوری (هندونه) ...
14 مرداد 1391

سفر به همدان 2

دو سه روزی همدان بودیم کلی جا واسه دیدن داشت اونم تاریخی اخه من عاشق اماکن تاریخیم گنجنامه ، بوعلی سینا ، باباطاهر و از همه جذابتر غار علیصدر چند سال پیش اونموقوع ها که هنوز مجرد بودم یه سفر با خاله ها و دایی ها رفتیم همدان اما گنجنامه اون سال کجا و حالا کجا خیلی تغییرش داده بودن تله کابین و سورتمه ریلی و سینما چندبعدی و ... سه تایی سوار تله کابین شدیم خیلی جالب بود به بالای کوه (دره میشان ) که رسیدیم یه توقف 1 ساعته داشتیم یه دشت سرسبز همراه با یه آبشار بلند. که میگفتن چوپانی که کوروش (ذوالقرنین) رو بزرگ کرده اینجا زندگی میکرده . قصه اش مفصله ایشاله بزرگتر شدی واست میگم یه روزم که از آرامگاه...
13 مرداد 1391

سرسره بازی

پارک شاهد کرمانشاه بند کرده بودی به این کتاب . کتاب به دست از پله میرفتی بالا و همراه با کتاب سر میخوردی پایین آخه دانشمند هرجایی که نمیشه کتاب خوند ...
11 مرداد 1391

سفر به همدان 1

ای خدا دلم میخواد داد بزنم اخه همین الان یه مطلب نسبتا طولانی داشتم تایپ میکردم که لب تاپ ... خاموش شد حالا دوباره مینویسم تا چشش درآد روز مبعث تصمیم گرفتیم سه تایی بریم سفر. کجا؟ همدان و کرمانشاه تا هم یه حال و هوایی عوض کنیم و هم دوسه روز از گرما و هوای خاکی خوزستان به دور باشیم . این گرد و خاک چند ساله دمار از روزگار ما خوزستانیا درآورده هر چند به کرمانشاه که رسیدیم بعد از دیدن طاق بستان داشتیم یه چرخی تو شهر میزدیم که یهو هوا خاک شد . یه خاک غلیظ . سراسیمه دنبال هتل گشتیم تا شب رو به امید خوب شدن هوا به صبح برسونیم. خداروشکر صبح هوا خوب شد از فرصت استفاده کردیم و یه سری به بیستون زدیم ...
10 مرداد 1391

چه خبرا؟

شش ماه از اخرین پستی که نوشتم میگذره ...باورم نمیشه 6 ماه از گل پسرم نگفتم و ننوشتم . این چند وقته خیلی اتفاقا افتاده مهمترینش از شیر گرقتن شما نفس طلا بود اعتراف میکنم فکر این پروژه ی عظیم از خود پروژه سنگین تر بود اول ماه رجب (3 خرداد) همزمان با آزاد سازی خرمشهر کلنگ این پروژه زده شد و دوره شیرخوارگی شازده پسر به  اتمام رسید فدات بشم من که همکاری لازم با مامان و بابا رو داشتی خداروشکر که این مرحله  به خیر و خوبی پشت سر گذاشته شد ایشالله مرحله از پوشک گرفتنت هم اینقدر راحت و بی دردسر بگذره لغات زیادی به گنجینه واژگانت اضافه شده خیلیاشو که میشنوم دهنم از تعجب وا میمونه تی دی = سی دی تَد...
8 مرداد 1391

سلام مجدد

سلام بر پسر نازنینم بازم مامانی غیبت داشت اونم چه غیبتی ظولانی و نگران کننده آخه همه ی دوستای مهربونمون دلواپسمون شدن  بابت این همه تاخیر از تک تک دوستای گلم معذرت میخوام بیشتر به خاطر ناز و نوزای لب تاپ بود یه نقص فنی افتاد توشو چند ماهی مارو درگیر  خودش کرد قول میدم دیگه به روزه به روز باشم  دلم واسه دوستای مچازی هرگز ندیده امون کلی تنگ شده ایشالله به تک تکتون سر میزنم ...
8 مرداد 1391
1